دلم برات خیلی تنگ شده...
دلم تنگ است این شبها یقین دارم که میدانی........
صدای غربت من را ز احساسم تو می خوانی.......
شدم از درد تنهایی گلی پژمرده و غمگین.....
ببار ای ابر پاییزی که دردم را تو میدانی........
میان دوزخ عشقت پریشان و گرفتارم........
چرا ای مرکب عشقم چنین آهسته میرانی........
تپش های دل خسته چه بی تاب و هراسانند.....
به من آخر بگو ای دل چرا امشب پریشانی........
دلم دریای خون است وپر از امواج بی ساحل.....
درون سینه ام آری تو آن موج هراسانی........
هماره قلب بیمارم به یاد توشود روشن......
چه فرقی می کند اما تو که این را نمی دانی.......








صدای غربت من را ز احساسم تو می خوانی.......
شدم از درد تنهایی گلی پژمرده و غمگین.....
ببار ای ابر پاییزی که دردم را تو میدانی........
میان دوزخ عشقت پریشان و گرفتارم........
چرا ای مرکب عشقم چنین آهسته میرانی........
تپش های دل خسته چه بی تاب و هراسانند.....
به من آخر بگو ای دل چرا امشب پریشانی........
دلم دریای خون است وپر از امواج بی ساحل.....
درون سینه ام آری تو آن موج هراسانی........
هماره قلب بیمارم به یاد توشود روشن......
چه فرقی می کند اما تو که این را نمی دانی.......
پیشتر ها فکر میکردم با سکوت به تو میرسم
آنقدر سکوت کردم که تو رسیدی اما نه به من به دیگری
و این حکم سنگینیست برای یک لحظه سکوت بیشتر!
اشتباه...
گفتی عاشقش هستی و من لحظه لحظه سوختم
نگاهم کردی چیزی در قلبم فرو ریخت
با خود نجوا میکردی......
و سکوت کردی
و من چشمهایم را بستم که پنهان کنم عشق را........
آرام گفتی عاشق شدم و من فرو ریختم ....
چه خالصانه بود کلامت
و تو پرسیدی عشق را میفهمی... و من فقط سکوت کردم
ان روز نفهمیدم چرا آه کشیدی.........
و تو رفتی ..............
سالها بعد دفتر شعری را خواندم
تو برای من نوشته بودی ........
تو عاشق من و من عاشق تو ......
و چه اشتباه بود سکوت ما...........
نگاهم کردی چیزی در قلبم فرو ریخت
با خود نجوا میکردی......
و سکوت کردی
و من چشمهایم را بستم که پنهان کنم عشق را........
آرام گفتی عاشق شدم و من فرو ریختم ....
چه خالصانه بود کلامت
و تو پرسیدی عشق را میفهمی... و من فقط سکوت کردم
ان روز نفهمیدم چرا آه کشیدی.........
و تو رفتی ..............
سالها بعد دفتر شعری را خواندم
تو برای من نوشته بودی ........
تو عاشق من و من عاشق تو ......
و چه اشتباه بود سکوت ما...........
لحظه شماری میکنم ،
برای دیدارت ...
لحظه هایم تمام شد چه کنم؟
برای دیدارت ...
لحظه هایم تمام شد چه کنم؟
+ نوشته شده در جمعه بیست و ششم شهریور ۱۳۸۹ ساعت 1:42 توسط نفس
|